نماد سایت دریای شرق

معرفی رمان از عشق بدم بدم بدم می آید اثری از سید آوید محتشم

معرفی رمان از عشق بدم

دیدار سالهاست که از همسایگی با خانواده ی عمه ی بیوه اش با وجود سه فرزند ناراضیست. حالا قبول شدن دیدار و پسرعمه اش عقاب در یک دانشگاه و هم کلاسی شدنشان

معرفی رمان از عشق بدم بدم بدم می آید ا:

معرفی رمان از عشق بدم بدم بدم می آید اثری از سید آوید محتشم:

مرموز و قدم قدم می آید
امروز که من مرددم می آید
با من چه پدر کشتگی ای دارد او؟
از عشق بدم بدم بدم می آید


خلاصه
دیدار سالهاست که از همسایگی با خانواده ی عمه ی بیوه اش با وجود سه فرزند ناراضیست. حالا قبول شدن دیدار و پسرعمه اش عقاب در یک دانشگاه و هم کلاسی شدنشان روابطشان را دچار چالش میکند. چالشی از عشق و نفرت با تمام اتفاقاتی که در زندگیشان رخ می دهد.
این داستان داستانیست که تبدیل نفرت به عشق را قدم به قدم به تصویر کشیده.


نظر شخصی
شخصیت دیدار و عقاب جز شخصیت هایی بودن که به هیچ عنوان با اونا غریبگی نمیکنیم. احتمالا خود ما یا اطرافیانمون اخلاق هایی نظیر اخلاق های دیدار و عقاب رو داریم. حسادت ها و حرص خوردنا…
شخصیت پردازیا و فضاسازیا هم خوب بودن خصوصا جایی که تو غار خوابشون میبره رو من به شخصه خیلی دوست داشتم…
با وجود فلش بک هایی ریز داستان هیچ پرش یا بی توجهی در داستان به چشم نمیخوره و همه چی منطقی و درست پیش میره. داستان روند آروم و گاهی هیجانی داره خصوصاً بعد از مرگ برادر عقاب و بعضی دیالوگ های داستان هم خیلی جالبن…

در کل روابط دیدار با خانواده ی عمه اش، ناراضیتی دیدار از ازدواج برادرش با دختر عمه اش پرستو و تیکه و متلک هایی که دیدار به خاطر هزینه هایی که پدرش برای خانواده ی عمه اش میکند و … همگی داستان زیبایی را به وجود آورده اند و من به شخصه از خوندن داستان بسی لذت بردم.

قسمتی از داستان


با حرص دست مامان رو که ظرف شیرینی خامه ای رو جلوم گرفته بود کنار زدم و بی توجه به اخمش زل زدم به صورت منفور ترین عضو خونواده ی عمه!
سر به زیر روی یه صندلی کنار داریوش نشسته بود و داشت با ریشه های قالی بازی میکرد. صورتش سرد و یخی بود. مثل همیشه کوچیکترین احساسی رو نشون نمیداد.
زیر لب با خودم گفتم:
_امکان داره تو این یه مورد توافق داشته باشیم؟ میشه تو یه مسئله ما به تفاهم برسیم؟یعنی…
دلم رو خوش کردم که اونم با این وصلت مخالفه!!!
صدای عمه نشست تو گوشم:


_ساکتی قربونت برم!!!
ته دل گفتم:
_الهی بی عمه شم و بعد زمزمه کردم:
_یکم خسته ام!
سریع ادامه داد:
_آخ بمیرم…عقابم که اومد خسته بود!
زیر چشمی عقاب رو نگاه کردم. زبونم رو روی لبم کشیدم و حرص خوردم. “نکبت!تو دانشگاه خوب بلبل میشه،ولی تو جمع خونه …ای تف تو ذات ریاکار موذیت، پست فطرت!!”


پ.ن: خوندین این داستانو؟ نظرتون چیه؟
پ.ن: تا جایی که اطلاع دارم این داستان زیبا رو میتونید از سایت های رمان دانلود کنید.

خروج از نسخه موبایل