نماد سایت دریای شرق

معرفی کتاب من غلام قمرم اثری زیبا از آزیتا خیری

معرفی کتاب من غلام قمرم

ماه رخسار از زبان مادرش وقایع دردناک زیادی را از گذشته شنیده و همان گذشته ی دردناک را به صورت داستان درآورده و هر ماه به هفته نامه ی شخصی به نام حاتم می فرستد تا چاپ شود.

معرفی کتاب من غلام قمرم :

معرفی کتاب من غلام قمرم اثری زیبا از آزیتا خیری:

خلاصه

ماه رخسار از زبان مادرش وقایع دردناک زیادی را از گذشته شنیده و همان گذشته ی دردناک را به صورت داستان درآورده و هر ماه به هفته نامه ی شخصی به نام حاتم می فرستد تا چاپ شود.
با مرگ پدربزرگ پدری ماه رخسار و رفتن مادر و دختر به شیراز اتفاقاتی میفتد که غم و زهر آن اتفاقات باعث فرار ماه رخسار همراه با معین الدین پسرک پر سروصدای خاندان پیرنیا می شود و در همین حین داستان های کوتاه و سریالی ماه رخسار در کل ایران آشوب ها به پا می کند و …


نظر شخصی


من غلام قمرم داستان تار است و عشق…
داستان عشق است و هوس…
داستان درد است و زجر…
داستانی که در کنار قلم گرم و آرام نویسنده هیجانات زیادی دارد. تعلیق داستان هم خستگی به دل نمی نشاند و خواننده را همراه و هم قدم با خود برای کشف وقایع می کشاند.


شخصیت پردازی و فضاسازی هم به گونه ایست که همه ی وقایع در ذهن خواننده با وجود کهن بودن دیار داستان به تصویر کشیده می شود.


در کل از نظر من نویسنده برای به نگارش درآوردن این داستان از هیچ گونه تحقیقی دریغ نکرده و داستانی ارزشمند و سرگرم کننده ی زیبایی را در اختیار خواننده قرار داده است.

قسمتی از داستان


ماه رخسار کنار در روی قالیچه ای نشست و مائده استکانی چای مقابلش گذاشت. شوگا گره لیف حصیری را محکم کرد و خیره در نگاه او اینبار پرسید:


_تو با کی وعده داری که هر روز غروب میدان ساعت رو وجب میکنی؟
نگاه دخترک آهسته پایین افتاد. از حصیر های انباشته وسط اتاق گذشت و تا چایی که مقابلش توی نعلبکی بود کش آمد. نفسش بوی غربت می داد. زمزمه کرد:
_ درمون سکسکه مو ازش طلبکارم.


پ.ن: من غلام قمرم دومین داستانی بود که از خانوم خیری عزیز خوندم و بی نهایت از خوندنش لذت بردم.
تار نداشتیم عوضش سنتور که داشتیم
این داستان در 701 ص از نشر علی به چاپ رسیده است.

نظر شما چیه؟ خوندین این داستانو؟

خروج از نسخه موبایل